معنی خانه دام - جستجوی لغت در جدول جو

خانه دام

لغت نامه دهخدا

خانه خدا

صاحب خانه، دارای خانه، مالک خانه

فرهنگ فارسی عمید

خانه داماد

دامادی که در خانۀ پدرزن یا مادرزن خود زندگانی کند، داماد سرخانه

فرهنگ فارسی عمید

خانه داری

فن یا هنر اداره کردن خانه شامل آشپزی، خیاطی، بهداشت، تغذیه، تربیت اطفال، اقتصاد، صنایع دستی، اخلاق، مقررات خانوادگی و مانند آن، تدبیر منزل

فرهنگ فارسی عمید

خانه خدا

کنایه از کعبه، مسجد

فرهنگ فارسی عمید

خانه دار

زنی که امور خانه را اداره کرده و در بیرون از خانه کار نمی کند، ماهر در انجام کارهای خانه (زن)، صاحب خانه

فرهنگ فارسی عمید

خانه باد

در علم نجوم کنایه از برج میزان، برای مثال سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت / آتش خورشید کرد خانۀ باد اختیار (خاقانی - ۱۸۳)

فرهنگ فارسی عمید

دانه دان

زمینی که در آن تخم گیاه ها یا دانه های درختان را بکارند که پس از سبز شدن به جای دیگر انتقال بدهند

فرهنگ فارسی عمید

خانه زاد

خدمتکاری که در خانۀ ارباب خود متولد شده، بومی، کنایه از حاصل

فرهنگ فارسی عمید

خانه وار

خانوار، به اندازۀ یک خانه ( اتاق) مثلاً خانه واری حصیر

فرهنگ فارسی عمید

دانه دار

هر میوه ای که در میان آن هسته یا تخم باشد، دارای دانه

فرهنگ فارسی عمید

خزانه دار

رئیس خزانه، تحویل دار، کنایه از حفاظت کننده

فرهنگ فارسی عمید

خانه دان

(نَ / نِ)

خیل خانه. دودمان. خاندان. (ناظم الاطباء) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر از این جهت بودی. (فارسنامۀابن بلخی ص 92)

لغت نامه دهخدا

خانه دار

(بَ تَ / تِ)

با کفایت. میانه رو. درست خرج. (ناظم الاطباء). مقتصد. کدبانو. کیوانو. چون: رقیه زنی خانه دار است، یعنی ادارۀ امور خانه خود را بخوبی انجام میدهد. زنی که مواظبت بکارهای خانه خود میکند، مالک خانه. (غیاث اللغات). رب البیت:
خانه داران ز جور خانه بران
خانه خویش مانده با دگران.
نظامی.
، خادم خانه. پاسبان خانه. (غیاث اللغات). کنایه از ملازم و مقیم در خانه که سرانجام باید پاسبانی خانه بعهدۀ او باشد. (آنندراج) :
ای خانه دار ملک و دین تیغت حصار ملک و دین
بهر عیار ملک و دین رأی تو معیار آمده.
خاقانی.
خانه زادند و بندۀ در شاه
خانه داران خاندان ملوک.
خاقانی.
چون حیدر خانه دار اسلام
شاهنشه خاندان دولت.
خاقانی.
همه خوشه چینند و من دانه کار
همه خانه پرداز و من خانه دار.
نظامی.
ناز با آن بی دماغی از پرستاران اوست
فتنه با آن بیقراری خانه دارچشم تست.
صائب (از آنندراج).
عاقبت چشم ترم از اشک خواهد شد سفید
خانه ویران میشود چون طفل گردد خانه دار.
غنی (از آنندراج).
هنوز کلبۀ من از متاع بی برگی
چنان پر است که صد جغد خانه دار من است.
سلیم (از بهار عجم)